در اختیار کسی گذاشتن dar exteyor kasi go’zoshtan – biror kishining ixtiyoriga bermoq
Test savollariga javob bering.Test savollariga javob bering. Test savollariga javob bering.
45-amaliy mashg’ulot
“Sangiye natavon bar dosht” matni. Badiheye Hofez shiroziy hikoyati. Sa’diyning “ Peyke Bahor” g’azalini
Reja:
“Sangiye natavon bar dosht” matni.
Badiheye Hofez shiroziy hikoyati.
Sa’diyning “ Peyke Bahor” g’azalini
“Sangiye natavon bar dosht” matnini o‘qing, ko‘chirib yozing va tarjima qiling.
سنگی را که نتوان برداشت
در روزگار قدیم هر آبادی یک پهلوان داشت،
پهلوان قویترین مرد آبادی بود. پهلوان خیر آباد مرد به نام قادر بود. پهلوان قادر بسیار مهربان بود. مردم آبادی اورا خیلی دوست داش
تند. او شاگردان زیادی داشت. به آنها فوت و فن کشتی را یاد می داد.
وقتی فصل بهار رسید. پهلوانها با هم کشتی می گرفتند و زورازمایی می کردند. زورازمایی کار ساده نبود . پهلوانها سنگهای که بزرگ و کوچک را بلند می کردند. هر کس بزرگترین سنگ را بر داشت جایزه می گرفت. جایزه او گوسفند پروار یا بزی شیرده بود.
در میان شاگردان پهلوان قادر، جوانی به نام سلمان بود. سلمان قدی بلند و بازوهای قوی داشت. او آسیاب بود. همه آسیاب ها اسب داشت. اسب سنگ آسیاب را می چرخند و گندم ها را آرد می کرد. اما سلمان خودش آسیاب را می چرخاند . به همین دلیل روز به روز بازوهایش قویتر و زورش بیشتر می شد. پهلوان قادر سلمان را بسیار دوست داشت. چون او شب و روز کار میکرد.
فصل بهار رسید و پهلوان ها برای زورازمایی به میدان آبادی آمدند. سلمان هم در میانش بود.
در گوشه میدان یک سنگ آسیاب قدیمی بود. پهلوان قادر روی سنگ آسیاب نشست تا روزازمایی پهلوان ها را تماشا کند. سنگ های بزرگ و کوچک وسط میدان بود. پهلوانها یکی یکی جلو آمدند و سنگ هارا بلند می کردند. زورازمایی از سنگ کوچک شروع شده و به سنگ بزرگ رسید . فقط دو پهلوان در میدان بودند: پهلوان مراد و پهلوان سلمان. پهلوان مراد به طرف سنگ بزرگ رفت . عرق از سر رویش می چکید. دو دستشرا به دور سنگ بزرگ حلقه کرد تا آنرا بلند کند. اما هر وقت زور زد نتوانست . سرش را پایین انداخت و کنار رفت. پهلوان سلمان جلو آمد. دستهایش را مانند زنجیر به دور سنگ حلقه کرد. همه زورشرا توی بازوهایش جمع کرد و سنگ را روی سینه اش بلند کرد. اهلی آبادی برایش هیاهو کردند. پهلوان سلمان سنگ را بر زمین انداخت. پهلوان قادر به او گفت: آفرین پهلوان! آن گوسفند پروار به تو می رسد. پهلوان سلمان جلوی پهلوان قادر زانو زد. دست اورا بوسید و گفت: می خواهم با پهلوان قادر زورازمایی کنم.
پهلوان قادر لبخندی زد گفت: تو قویترین جوان آبادی هستی . اگر مرا شکست بدهی، پهلوان آبادی می شوی ! این را گفت و به طرف سنگ بزرگ رفت. دو دستشرا به دور سنگ حلقه کرد. با یک تکان سنگ را از زمین بلند کرد. اهل آبادی برایش هیاهو کرد . بر گشت و روی سنگ آسیاب نشست و گفت: حالا چه کنیم پهلوان ! پهلوان سلمان گفت: از روی سنگ آسیاب بلند شوید! پهلوان قادراز روی سنگ آسیاب بلند شد و گفت: می خواهی چی می کنی ؟ پهلوان سلمان گفت: سنگ آسیاب را بلند کنیم. این را گفت و به طرف آسیاب رفت. پهلوان قادر و اهل آبادی با تعجب به او نگاه می کردند. او سنگ آسیاب را تکان داد . سوراخی در وسط سنگ بود. دو دستش را در سوراخ سنگ جا داد. نفس عمیقی کشید، سنگ آسیابرا روی سینه اش بلند کرد و به دور خود چرخید. دستش را از هم باز کرد و سنگ را بر زمین انداخت. اهل آبادی برایش هیاهو کردند.
پهلوان قادر دستی به شانه او زد و گفت : آفرین! پهلوان سلمان دست پهلوان قادررا بوسید .
پهلوان قادر به طرف سنگ آسیاب رفت . دو دستش را در سوراخ سنگ جا داد . نفس عمیقی کشید زور زد تا سنگ را از جا بکند، اما نتوانست. اهل آبادی با تعجب به او نگاه می کردند. دوباره دستش را به دور سنگ حلقه کرد و زور زد، اما باز هم نتوانست. عاقبت سنگ آسیابرا بوسید و کنار رقت. اهل آبادی گفتند: پهلوان قادر! چرا سنگرا می بوسی؟ آنرا بلند کن!
پهلوان قادر لبخندی زد و گفت: از قدیم گفته اید: – سنگی را که نتوان بر داشت. باید بوسید و زمین بر گذاشت. از آن روز پهلوان سلمان ، پهلوان خیرآباد شد.
Badiheye Hofez shiroziy hikoyati eshiting va tarjima qiling.
بدیهه حافظ شیرازی
در یکی از غزلهای خود حافظ شاعر معروف ایران کفت: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم سمرقد و بخارا را. امیر تیمور فاتح سمرقند، پس از رسیدن به شیراز حافظ را نزد خود طلبید. وقتی حافظ به در بار آمد امیر تیمور با اشاره به لباسهای کهنه شاعر و شعرش به خنده گفت: – با همین وضعیتی سمرقند و بخارا را به خال هندوی یک ترک شیرازی بخشیدی؟ حافظ هم با اشاره به لباس کهنه خود، به شوخی گفت: – از همین بخشش های بی حساب و کتاب است که به این روز افتاده ام.
Sa’diyning “ Peyke Bahor” g’azalini yodlang.
پیک بهار
بر خیز که می رود زمستان بگشای در سرای بستان
نارج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار زحمت ببرد ز پیش ایوان
بر خیز که باد صبح نوروز در باغچه می کند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق در موسم گل ندارد امکان
سعدی
منقل بگذار ...: منقل و خوابگاه را رها کن ( شبستان در اینجا یعنی خوابگاه یا خانه )
سرای بُستان : بستان سرا، کوشک یا بنای که درون باغ و بستان می سازند.
Test savollariga javob bering.Test savollariga javob bering. Test savollariga javob bering.