صندليِ چوبي، دخترانِ هندي، لباسِ پشمي، كشورهاي غربي، رسومِآمريكايي، ميزِ فلزي، مردِ روستايي، پلِ آهني، پارچهي نايلوني.
10-mashq. Quyidagi so‘zlarning siniq ko‘pligini lug‘atdan toping va yod oling.
رفيق، اثر، وزير، رسم، شاعر، جمهوري، اديب، ملّت، شعر، دولت، شخص، رجل، مركز، فن، وسيله، اسم، درس، كتاب، مكتوب.
Matn روز تولّد من دو روز پيش، روز تولّدم بود. من سال ١٩٧٩ متولّد شده ام و بيست و يك سالم شد. صبح زود، اوّل پدر و مادرم، به من روز تولّدم را تبريك گفتند و هديه دادند. بعد، برادر و خواهر كوچكم هم يكي بعد از ديگري به من تبريك گفتند و هدايايي دادند. مادرم تمام روز مشغول پخت و پز بود و خواهرم به مادرم كمك ميكرد و آنها شيريني هاي مختلف پختند و سالاد هاي گوناگون آماده كردند. مادرم گفت كه براي شام، آبگوشت و جوجه كباب هم ميپزد. شب، قوم و خويش و دوستانم به خانهي ما تشريف آوردند. ميهمانان خيلي زياد بودند. برادرِ بزرگم با زن و فرزندانش آمدند. او چهل سال دارد و سال ١٩٥٩ تولّد يافته است. وي پزشكِ جرّاح است. برادر بزرگم- كامران در يكي از بيمارستانهاي تاشكند كار ميكند. او پزشك خوبي است. كامران با ما زندگي نمي كند، شش سال پيش خانه خريده است و با زن و فرزندانش آنجا زندگي ميكند. خواهر بزرگم ٣٧ سال دارد. اسم او ليلي است. ليلي در سال ١٩٦٢ متولّد شده است. مدّتها پيش، دانشكدهي پزشكي تاشكند را تمام كرده است و حالا پزشكِ امراض داخلي است و اکنون خودش يك مطّبِ خصوصي دارد. ليلي، پسري١٧ ساله دارد.او دو دختر هم دارد. يكي از دخترانش ١٠ساله است و ديگري پنج سالش است. پسرش امسال از دبيرستان فارغ التحصيل ميشود. او ميخواهد مثل مادرش پزشك بشود و در دانشكدهي پزشكيتاشكند درس بخواند. دو دخترش دانش آموز هستند. من آنها را خيلي دوست دارم. آنها - برادرزاده و خواهر زاده هايم– روز تولّدم پيش من بودند. غيراز اينها عمّه ام با فرزندانش، خاله، دايي و عمويم هم آمده بودند. همهي آنها روز تولّدم را به من تبريك گفتند و هديه دادند. فقط پسر عمويم، نتوانست بيايد. زيرا او در شهر تاشكند زندگي نمي كند. در شهر بيشكك زندگي ميكند. پسر عمويم براي من از طريق تلگراف تبريك فرستاد. داييام به من "گلستان و بوستان" سعدي را هديه داد. يكي از فرزندان عمّهام هم"رباعيات" عمر خيّام را هديه نمود. آنروز دوستان من هم آمدند. از دوستانم هادي، ايرج و ناهيد آمدند و به من، يك دسته گل هديه كردند. من از تشريف آوردن آنها خيلي خوشحال شدم. ميهمانان، ساعت ٧ شب جمع شدند. من دوستانم را با پسر دايي و دختر داييام آشنا كردم. آنها هم مثل ما دانشجو هستند. پسر داييام، دانشجوي دانشكدهي حقوق است. دختر دايي ام، امسال موفّق شد دانشجوي دانشكدهي مالي بشود. دوستانم با آنها زود آشنايي پيدا كردند. ساعت ٨ شب، افراد خانواده و ميهمانان همه دور ميز نشستيم و با اشتهاي تمام شام خورديم. دختر عمويم در هنرستان موسيقي، استاد است و پيانو درس ميدهد. او رقص را هم خيلي خوب ياد گرفته بود. ولي از وقتي شوهر كرد، رقص را كنار گذاشت، چون شوهرش با رقصيدن او مخالف بود. دختر عمويم صداي خوبي دارد و خيلي قشنگ آواز ميخواند. آنروز، بعد از شام، دختر عمويم پيانو زد و آواز خواند. دوستانم، برادر زاده و خواهرزادهام و همهي جوانان رقصيدند. عمّه، خاله، دايي و والدين من در اتاق ديگر باهم صحبت ميكردند. همه از مجلس شب نشيني راضي بودند. من البتّه بيشتر از همه شاد و خوشحال بودم و آن روز براي من، روزي خاطره انگيز بود. والسّلام.