9-topshiriq.Quyidagi o‘zaklardan II bob masdarlarini yasang va tarjima qiling. ف رح- ق س م- ع ط ل- ر ت ب – ص د ق – ع ر ف – ب ر ک –ش ر ف - - ح ص ل- ش ک ل– س ک ن- ف س ر– ق د م– ق د ل – ف ت ش – ح ل ل- ط ب ق – ض م ن- ش د د – س ل م .
10-topshiriq.Quyidagi o‘zaklardan II bob aniq va majhul nisbat sifatlarini yasang va tarjima qiling. ب د ل- ب ی ن- ج و ز– ح ر ر- ح ل ل- خ ف ف– د ب ر- ذ ه ب- س خ – س ک ن- ش ر ف– س ل ح- ص م م- ظ ف ر - ق د م- ق ر ر– ک ر ر- ل ب س- ن ج م.
در رستوران دانشگاه
زنگ زدند. درسهای ما تمام شد. دانشجویان می توانند یکی دو ساعت استراحت و تفریح بکنند. من و حبیب با هم وارد حیاط دانشگاه شدیم. از حبیب پرسیدم: گرسنه نیستی؟ گفت:چرا، گرسنه ام. گفتم: میل نداری با هم ناهار بخوریم؟ گفت: باشد، بفرمایید! با هم به رستوران رفتیم. اول داخل بوفه شدیم. در آنجا کره، پنیر، کالباس، تخم مرغ، شیر، ماست و شیرینی بود. به حبیب گفتم: من از اینها نمی خواهم. میل دارم آبگوشت و لوله کباب بخورم. حبیب هم می خواست آش و پلو بخورد. با هم به سالن رستوران رفتیم. در سالن رستوران، چند نفر دانشجوپشت میز غذاخوری نشسته بودند و ناهار می خوردند. پیشخدمت پیش ما آمد و بعد ازسلام و علیک از ما پرسید: چه میل داری؟ من، آبگوشت و کباب کوبیده و چایی با لیمو و کیک سفارش دادم. از حبیب پرسیدم: تو چه میل داری؟ گفت: من آش و پلو و شیربرنج و یک استکان شیر قهوه می خورم. از حبیب پرسیدم: تو هر روز اینجا ناهار می خوری؟ جواب داد: بله، هر روز. گفتم: به نظرم در رستوران دانشگاه ما غذاهارا خوب می پزند. به نظر تو اینطور نیست؟ جواب داد: چرا، همینطوراست. غذاهای رستوران دانشگاه ما، خیلی خوب و ارزان است. پرسیدم: کدام غذارا بیشتر دوست داری؟ حبیب جواب داد: من برنج دوست دارم. اینجا پلوخوب می پزند و بیشتر اوقات پلو و شیربرنج می خورم. پرسیدم: اینجا هیچ کباب کوبیده خورده ای؟
گفت: بله، چند بار اینجا لوله کبلب خورده ام. اینجا کبلب کوبیده را هم خوب تهیه می کنند.
پرسیدم: آبگوشت دوست نداری؟ جواب داد: چرا، گاهی آبگوشت می خورم، ولی بیشتر آش دوست دارم. این است که بیشتر روزها آش سفارش می دهم.
گفتم: اینجا قیمت غذاها از ناهار خوری های دیگر ارزان تر است.
تصدیق کرد و گفت: بله، ارزانتر است. تو در اینجا می توانی با پولی نه چندان زیادی، غذای کامل که عبارت از غذای اول، دوم و شیرقهوه است بخوری، و حال آنگه در رستورانهای دیگر گران تر است.
حبیب از من پرسید؟ تو چطور، هر روز اینجا ناهار می خوری؟
جواب دادم: بله، من بیشتر اوقات اینجا ناهار می خورم. من دیگر به غذاهای اینجا عادت کرده ام، این است که تقریبا هر روز اینجا ناهارمی خورم. در این وقت حسن وارد سالن شد. مارا دید. پشت میز ما نشست و از ما پرسید: امروز ناهار چه داریم؟
گفتم: می گویند آش، آبگوشت و پلو خیلی خوشمزه است.
حسن پرسید: کباب کوبیده چطور؟
گفتم: مثل اینکه کباب کوبیده هم بد نیست.
پیشخدمت از حسن پرسید: شما چه میل دارید؟
حسن جواب داد:آش و پلو. بعد از پیشخدمت پرسید: آقا! اینجا میوه هم می فروشند؟
پیشخدمت گفت: بله، در بوفه میوه هم می فوروشند. دیروز سیب داشتیم، امروز سیب و گلابی داریم آقا!
من گفتم: بله، سیب دیروز خیلی خوب بود، من چند تا خریدم و خوردم، خیلی خوشمزه بود.
حبیب پرسید: قیمت میوه ها در اینجا گران تر از بازار است؟
جواب دادم: نه، بر عکس ارزان تر است.
در این موقع، پیشخدمت غذارا روی میز گذاشت و پرسید: چه کسی آبگوشت سفارش داده است؟ جواب دادم: من.
بشفاب آبگوشت را جلوی من گذاشت و بشقاب های آش را جلوی حبیب و حسن. آبگوشت، خوشمزه و خوب پخته شده بود، فقط نمک کم داشت. کمی نمک و فلفل اضافه کردم وآبگوشت را با اشتای تمام خوردم و خیلی تعریف کردم. بعد برای ما غذای دوم، چایی و شیر قهوه آوردند. پس از صرف ناهار از پیشخدمت تشکر کردیم و از رستوران خارج شدیم.